مشتی غواص و اینهمه راز؟!
خدایا! چه میبینم؟!
مشتی غواص و اینهمه راز؟!
چیست راز گردان یونس و نوح؟!
و یاران مالک اشتر و جعفر طیار؟!
چیست راز دستان بستهی گرهگشا؟!
لبهای لرزان و آکنده از بغض مردمان،
دلهای بیتاب و چشمان گریان شهر
در جستجوی چیست؟!
چیست راز این سیل خروشان و عشق جوشان؟!
شاید بیتوتههای شبانه در گردان تخریب،
شاید دوکوهه، نجوای عاشقان در حسینیه همت،
شاید...
آری، هنوز از گودالهای گردان تخریب، عطر فرحبخش شهیدان به مشام میرسد.
هنوز از دوکوهه، نوای نیایش غواصان دریادل را میتوان شنید.
هنوز از علقمه، فریاد یا زهرایشان به گوش میرسد.
این استخوانها و این دستهای بسته، بوی همت و باکری و خرازی میدهد،
عطر حضورشان، دل را خدایی میکند.
خدایا! دلمان دوکوهه میخواهد و حسینیه تخریب،
دلتنگ فکهایم و هویزه،
اینک اما دوسالی است جامانده و محرومیم...
خدایا! بس است...
تاب دوری دوکوهه، رملهای فکه، غروب شلمچه و میعادگاه طلائیه را نداریم.
تو را به دستان بسته غواصان، به زمزمههای زهراییشان، مرهمی بر دلهایمان بگذار و این هجران به سر آور.
✍بارقه
پ.ن.
سوم تا پنجم دی ماه سالروز عملیات کربلای ٤ گرامی باد.
دارمش. باید بگردم پیداش کنم.