بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات
  • ۲۷ فروردين ۰۳، ۱۲:۵۶ - Boshra _p
    عالی
۱۲بهمن

۱۱بهمن

۰۹بهمن

۰۷بهمن

۰۶بهمن

 

 

 

 

  • سه لحظه هولناک زندگی بشر که با انبوهی از ترس، وحشت و اضطراب با آن روبرو می شود.
۰۴بهمن

 

شنیدن خبر خودکشی ٣ جوانِ زیر ٤٠ سال، در طول یکماه ،در محله کوچک‌مان، همه را شگفت‌زده کرد.

 این وقایع دلخراش، انگیزه‌ای شد تا برای شما برادران و خواهران محترمی که به هر دلیلی، به بن‌بست فکری و اعتقادی رسیده‌اید و افکار خودکشی و انتحار بر لایه‌های ذهنتان سوسو می‌زند، مطلبی بنگارم.

البته در جایگاهی نیستم که بخواهم شما را قضاوت یا پیش داوری کنم. شاید درد‌ها و غصه‌های شما را هرگز تجربه نکرده باشم، ولی هر بار، از شنیدن اخبار خودکشی در کوچه و محله شهر ،رنجور می‌شوم.

برادر و خواهر عزیزم! لطفا قبل از خودکشی،  کمی به عواقب دنیوی و اخروی کارت بیندیش!

 بدون شک من و شما هر حرفی بزنیم و یا هر ادعایی بکنیم، در صحتش می‌توان تردید کرد، اما در صحت کلام خداوند جای هیچ گونه شکی نیست. مرگ آنگونه که ما می پنداریم آغاز راحتی و آسایش برای همه نیست.

"ﺁﻳﺎ ﺧﺒﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻫﻮﻟﻨﺎکی ﻛﻪ [ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ] ﻓﺮﺍ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺮﻩﻫﺎیی ﺯﺑﻮﻥ ﻭ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﻧﺪ؛

[ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ] ﻛﻮﺷﻴﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ [ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺳﻮدی ﻧﻴﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ]؛

ﺩﺭ ﺁتشی ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺩﺭﺁﻳﻨﺪ.

ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻪ ﺍی ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺍﻍ ﻣﻰﻧﻮﺷﺎﻧﻨﺪ؛

ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﻃﻌﺎﻣﻰ ﺟﺰ ﺧﺎﺭ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺯﻫﺮﺁﮔﻴﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛

ﻛﻪ ﻧﻪ ﻓﺮﺑﻪ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﮔﺮسنگی بی ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰﻧﻤﺎﻳﺪ." غاشیه/١_٧

آگاه باشید! این پوست نازک تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس به خود رحم کنید." نهج البلاغه، خطبه ١٨٣

۰۲بهمن

سالروز میلاد صدیقه طاهره (س) و روز مادر مبارک باشه.

۲۷دی

 


دریافت
 

مدت زمان: 2 دقیقه 48 ثانیه

ویژوالایزر

استاد شجاعی و استاد رائفی پور

 

۲۵دی

​​​​​​

 

 

چشم تو

روی تاقچه لبخند می زند

حس مرا

به عکس تو پیوند می زند

پ.ن. سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها  و روز تکریم مادران و همسران شهدا گرامی باد.

 

 

۲۲دی

 

 

زندگی عاشقانۀ من و امیر چندماهی بود که شروع شده بود. پدر امیر از تجار خوش نام و مذهبی بازار تهران بود.  همهٔ امکانات یک زندگی مطلوب و ایده‌آل را داشتیم. خانۀ ویلایی، لوازم شیک، ماشین خوب، مسافرتهای آخر هفته به شهرهای مختلف ایران و اقامت در بهترین هتل‌ها با چاشنی عشقی بی‌بدیل.

طعم دلچسب خوشبختی و آسایش را در کنار امیر به خوبی حس می‌کردم. من اما دلبستگی دیگری هم داشتم؛ دلبستگی به رمل‌های فکه، به غروب شلمچه و طلائیه، به لحظه‌های تحویل سال در پادگان دوکوهه. زندگی کردن با شهدا را در دوران نوجوانی از پدرم آموخته بودم. لذت و شیرینی همزیستی با شهدا قابل مقایسه با چیزی در دنیای من نبود. در فکه بود که با شهدا عهد بستم به دنیا و مادیاتش دل نبندم و تا امروز هم بر آن عهد مانده‌ام. ناگفته نماند، امیر هم به شهدا ارادت داشت اما به سبک خودش.

زندگی همچون رودی جاری، پیش می‌رود. گاه آرام و آهسته در آغوشت می‌کشد و گاه متلاطم شده، در گوشه‌ای دست و پا زدن‌ها را به نظاره می‌نشیند.

 کم کم متوجه تماسهای غیر عادی امیر شدم. غیرعادی بودنش از این جهت بود که در حضور من به بعضی تلفن‌هایش پاسخ نمی‌داد و گوشی به دست به طرف حیاط و یا اتاق اختصاصی خودش پناه می‌برد.

اوایل در عشق امیر به خودم شکی نداشتم، اما نرم نرمک آن شک لعنتی در لایه‌های ذهنم رسوخ پیدا کرد. شک مثل موریانه است. آرام آرام روح و جان آدمی را مچاله می کند. قرار را به بی‌قراری و عشق را به نفرت تبدیل می‌کند و این همه فقط در فرض خیانت به حریم عشق مصداق پیدا می‌کند.

دنبال یک فرصت بودم تا گوشی امیر را با خیال راحت بررسی کنم. بالاخره آن فرصت طلایی از راه رسید. امیر به حمام رفت. چنان مشغول آواز خواندن بود که پژواک صدایش در گوش خانه طنین‌انداز شده بود. با خیال راحت گوشی‌اش را برداشتم. خوشبختانه یکی از قرارهای من و امیر این بود که رمز گوشی‌هایمان را از یکدیگر مخفی نکنیم. همۀ تماسها، پیامکها، تلگرام و واتساپش را چک کردم. چیز مشکوکی ندیدم. آخرین شماره‌ای هم که با امیر تماس گرفته بود، شریک تجاری‌اش پارسا بود که امیر برای صحبت کردن با او نیز به حیاط رفته بود. نفس عمیق و راحتی کشیدم و دیوار شکی که در ذهنم نقش بسته بود، یکباره فرو ریخت. قلبم لبریز از عشق به امیر شد و گویی دوباره متولد شدم.