بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات

اصغرآقا

سه شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۸:۴۸ ق.ظ

 

با شنیدن نام کربلا و نجف، قطرات نقره‌ای فام بر سفیدی چشمان پیرمرد حلقه می‌زند و بر روی گونه‌هایش قل می‌خورَد. آرزوی دیرینه‌اش، زیارت مرقد مطهر مولا علی(ع) و قدم گذاشتن زیر قبة‌الحسین(ع) است. سالهاست که با همین عشق زندگی می‌کند و به گاهِ دلتنگی به آغوش امام علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا(ع) پناهنده می‌شود. همین که وارد صحن طبرسی می‌شود و چشمانش روی گنبد طلایی خیره می‌ماند، تمام غم‌های دنیا در برابرش کم رمق می‌شود. پیرمرد مهربان و با صفای قصۀ امروز ما اصغرآقا از نیروهای خدماتی ادارۀ بیمۀ شهر مقدس مشهد است.
خانۀ محقرش در محلۀ طلاب مشهد واقع شده و محل کارش در خیابان شهید سپهبد قرنی. او هر روز صبح ساعت ٤ از منزل بیرون می‌زند و این مسیر طولانی را در سرمای استخوان‌سوز زمستان، رکاب زنان می‌پیماید تا زودتر از بقیه به محل کارش برسد، مبادا قصوری از او سر بزند. به خاطر همین وجدان کاری‌اش، زبانزد همگان است. 
یک روز کنجکاوانه از او پرسیدم: چرا در این سوز سرما با ماشین خودت نمی‌آیی؟ 
_دستی بر محاسن جو گندمی‌اش کشید و گفت: روشن کردن آن ماشین قراضه در سرمای زمستان، کار سخت و طاقت فرسایی است و ارزش وقت گذاشتن ندارد. 

 روز ولادت حضرت زهرای مرضیه(س) بود. در دفتر کارم نشسته بودم. ساعت حدود ٨ صبح بود که پیرمرد با سینی وارد اتاقم شد. مثل همیشه منتظر چای لب سوزش بودم اما این بار به جای سینی چای، با سینی آش حاضر شد. بعد از سلام و احوالپرسی، یکی از آش ها را روی میزم گذاشت. 
بی‌مقدمه پرسیدم: این وقت صبح، آش از کجا آمده؟

با متانتی که همیشه در رفتار و کلامش موج می‌زند، پاسخ داد: خانمم نیمه شب آن را درست کرده. 
با تعجب گفتم: نیمه شب؟
_بله آقا، تقریبا ساعت ٣ صبح آماده شد. 
دوباره پرسیدم به چه مناسبت؟ 
گفت: برای سلامتی امام زمان (عج) نذر کرده بودیم. 
حالم متغیر شد. تشکر کردم، او هم رفت. غوغایی در دلم برپا شد. در این هیاهوی شهر و در میان خیل نامردمی‌ها و ناراستی‌ها، هنوز هم کسانی هستند که در کنج خانه‌های فقیرانه‌شان از نذر کردن برای سلامتی امام‌شان غافل نمی‌شوند.

آری خدا گلچین می‌کند. هر کسی لیاقت نوکری و خدمت به یوسف زهرا (عج) را ندارد. خیلی‌ها ثروت دارند، علم دارند اما توفیق ندارند که این ثروت و علم را برای خدا و آخرین ذخیره الهی مصرف کنند. این سلب توفیق، فقط یک علت دارد و آن هم ورودی‌های چشم و گوش و شکم است.

 

پ.ن

خاطره از مدیر کانالمون بود که بنده تحریرش کردم.

نظرات  (۱)

جانم حسین!

به صفای اصغرآقا غبطه می خورم. درود بر او و همسر محترمش.

 

سلام،

خاطره رشک برانگیزی بود و تحریر شما هم بسیار زیبا.

موفق مأجور باشید

پاسخ:
سلام و ادب
ممنون که خوندین. نظر لطف شماست.
همچنین. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی