بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات

از تسبیح فیروزه‌ای تا گنبدهای فیروزه‌ای

چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ
 
 
عصر سه‌شنبه‌ای، حوالی غروب، سوار بر خودرو، نرم و آرام، در امتداد بلوار سلمان، حاشیه خیابان را به قصد یافتن جای پارک می‌کاویدم. کنار مسجد فاطمه‌الزهرا«س» جای مناسبی نظرم را جلب کرد. فرمان را به نرمی چرخاندم. پیرزنی موقر، لب خیابان ایستاده، رشته تسبیح فیروزه‌ای در میان انگشتانش می‌چرخید. دانه‌های تسبیحش پرتوهای نور را می‌ربود و قطره قطره، به چشمانم می‌چکاند. زمزمه روی لبهایش، نجوای زمین بود با آسمان. نگاهش به نگاهم گره خورد. مهربان بود و مادرانه. نرم و آرام، قدمی پس کشید تا پارک کنم.
 با خود گفتم: «حواسم باشد گرم و صمیمی از او تشکر کنم».
پیاده شدم...
- سلام مادر جان! ببخشید، مجبور شدید جابجا بشین.
لبخند شیرینی بر لبش نشست.
- اومدی بری جمکران!؟ اتوبوس جمکران رفت. منم دیر رسیدم.
با تعجب نگاهش کردم.
- مگه اینجا اتوبوس جمکران داره؟
- آره دخترم! هر هفته سه‌شنبه‌ها، از اینجا اتوبوس میره جمکران.
حسرتی عجیب در رگ‌هایم ریشه دواند.
ـ نه مادر جان! محل کارم اینجاست. خوش به حالتون.
التماس دعایی گفتم و با خداحافظی جدا شدم.
ذهنم اما، عجیب درگیر بود و حسرتی عمیق، به یکباره، پخش شد در رگ و پیوندم؛
آه...!
یادش به‌خیر...
سه‌شنبه‌های ما هم روزی، جمکرانی بود.
امروز اما...،
در شلوغی‌ شهر، گم شده‌ایم.
 
ای حاضرترین غایب و ای پیداترین پنهان! ما گمشدگان را دریاب.
 
#سه‌شنبه‌های_جمکرانی #حال_خوب #دلتنگی
۰۴/۰۸/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی