شبی در عالم رویا جناب سعدی رو ملاقات کردم. به اعتراض به او گفتم: این شعر شما ناقصه و یک بیت کم داره.
با تعجب پرسید: " کدام شعر؟"
گفتم شعر معروف:
"بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار"
جناب سعدی لبخندی زد و گفت: " منظورت چیه؟"
گفتم: "تو زمانه ما آدمایی زندگی می کنن که نه تنها از غم هم نوع خود ناراحت نمی شن که خوشحالی هم می کنن و نمک به زخم می پاشن."
سعدی با ناراحتی و تعجب سؤال کرد: "قیافه هاشون با شما شباهت داره یا فرق می کنه؟"
به شوخی گفتم:" نه، سُم دارن؟
فکر کنم جناب سعدی حرفم رو جدی گرفت و گفت: "قول میدی بیت جدیدی رو که آوردم، به استاد محمد صیرفیان بگی تابلو فرشی ازش بسازه و به سازمان ملل تقدیم کنه؟"
یه لحظه هنگ کردم، اما هوش مصنوعی به کمکم اومد. یواشکی در گوشم گفت:"سعدی هم اطلاعات عمومیش از تو بیشتره. همون هنرمند اصفهانی رو میگه که جناب ظریف الدوله، تابلو فرش بافته شده توسط ایشونو به سازمان ملل هدیه کرد و الان هم تو سازمان ملل نصب شده. جالبه که شعر معروف سعدی هم با طلای ناب در وسط اون نقش بسته است."
به هوش مصنوعی آفرین گفتم و مبهوت کمالات جناب سعدی شده بودم. وقتی به خودم اومدم؛ خبری از آقای سعدی نبود. احتمالا چون من بهش قول ندادم؛ او هم رفته و دیگه برنگشته.
#غزه
#کرمان
#ترور