بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات
۲۶آبان
 
 
در عالم رویا، حضرت موسی (سلام‌الله علیه) را دیدم. به محض دیدن نبی خدا زبان به شکوه گشودم. از قوم لجوج بنی‌اسرائیل و ظلم و ستم‌شان به مردم مظلوم غزه و لبنان گلایه کردم. به شدت شاکی بودم که اینها از فرعون بدترند. چطور ادعا می‌کنید؛ قومی مظلوم بوده‌اند و از ظلم و جور فرعون آنها را نجات داده و به این سرزمین آورده‌اید؟
نبی خدا با آرامشی وصف ناپذیر فرمودند: "دخترم چه خبر است؟ کمی آرام باش. من اصلا این صهیونیست‌ها را گردن نمی‌گیرم. اینها از نسل سامری هستند و ربطی به قوم من ندارند."
 
سامری!؟ سامری؟! خدا لعنت کند این سامری را. در حال نجوای این جمله بودم که نبی خدا رفت و من به قدم‌هایش خیره ماندم. مسیر خانه را در پیش گرفتم. در افکار خود غرق بودم. ناگهان یک ژنرال غربی را در حال نزدیک شدن به خود دیدم. راستش را بخواهید؛ اول کمی ترسیدم ولی لبخند بی‌رونقی که غربی بودنش را فریاد می‌زد؛ دلهره‌ام را فروریخت. 
ژنرال نزدیک و نزدیک‌تر شد. سلام کرد. با تردید جواب سلامش را دادم. طبق عادت شرقی‌ام نمی‌خواستم با او هم‌کلام شوم. ژنرال که متوجه این ویژگی شرقی‌ام شده بود بلافاصله گفت:" دخترم بابت لطفی که دیشب در حقم کردی؛ ممنون و سپاس‌گزارم."
متحیرانه گفتم: "چه لطفی؟! من اصلا شما را نمی‌شناسم. حتما اشتباه گرفته‌اید."
گفت: "دیشب در جمع خانوادگی‌تان از من یاد کردید و لطف و رحمت الهی شامل حالم شد."
بدون تردید گفتم:" هلوکاست؟!"
پاسخ داد: " بله.
راست می‌گفت. دیشب پسرم که از دیدن ظلم و جنایت‌ صهیونیست‌ها به ستوه آمده بود؛ گفت:" اگر هلوکاست یک درصد واقعیت داشته باشد؛ خدا هیتلر را بیامرزد." آنگاه دسته جمعی صلواتی نثار روحش کردیم."
سوالی در ذهنم پرسه می‌زد ولی از پرسیدنش مردد بودم. باید مطمئن می‌شدم برای همین با جسارت پرسیدم: "ببخشید جناب ژنرال، بالاخره هلوکاست واقعیت دارد یا خیر؟"
هیتلر با چهره‌ای اندوهگین پاسخ داد:" دخترم هلوکاست بزرگترین دروغ تاریخ است ولی اگر خداوند عزیز به من اجازه بازگشت دهد؛ هلوکاستی خواهم ساخت و جهان را از لوث همه یهودیان جنایتکار پاک خواهم کرد. راستی دخترم، مراقب باش که از این دیدار، چیزی در جایی یادداشت نکنی به ویژه در وبلاگت چون به جرم همدستی با من محکومت می‌کنند؛ ویزای اروپایی و آمریکائیت را باطل و تمام حساب‌های ارزی‌ات را مسدود می‌کنند."
متعجبانه گفتم:"شما این اطلاعات را از کجا به دست آورده‌اید؟"
لبخند کم جانی زد و گفت:" خبرها به ما هم می‌رسد."
مغرورانه گفتم: "خیالتان راحت؛ آقا زاده نیستم."
صدایی در گوشم پیچید:" پاشو پاشو یک ربع بیشتر تا طلوع آفتاب نمانده. نمازت قضا می‌شود."
گفتم: "مگر شما نماز هم می‌خوانی؟"
صدا واضح‌تر شد.
 "باز هم داری خواب می‌بینی؟"
همسرم بود که همیشه از طرف خدا مأمور بیدار کردن من برای نماز صبح است.
 
#غزه#لبنان#وعده_صادق#طوفان‌الاقصی #هلوکاست
۱۲آبان
 
 
دیشب یازدهم آبان، شبکه خبر، چندین مرتبه ناپدید شدن ۲۰ هزار کودک فلسطینی را تیتر کرد. گفته شده؛ تعداد زیادی از این کودکان، معلولیت شدید دارند. با شنیدن این خبر کوهی از غم روی دلم آوار شد. افکار وحشتناکی بر لایه‌های ذهنم پرسه می‌زند.
 
خدایا چه در سرم می‌گذرد. قطعا این کودکان را برای مهمانی و درمان نبرده‌اند.
تصور اینکه قرار است چه بلایی بر سر این کودکان معصوم بیاورند، خواب دیشب را از من ربود.
 
گویا می‌بینم که همه را داخل یک سوله کرده‌اند. گاه که سرگرم بازی‌های کودکانه می‌شوند و هیاهوی آنها بالا می‌گیرد؛ درب سوله باز می‌شود. سکوت وحشتناکی حکمفرما می‌شود. دخترکان معصوم از ترس می‌لرزند. هر بار که این درب لعنتی باز می‌شود، چندتایی از بچه‌ها دچار ایست قلبی می‌شوند. بقیه بچه‌ها چند ساعتی دمق و بی‌سر و صدا به جنازه دوستان خود خیره می‌شوند. چشمها از اشک پر است و جرأت باریدن ندارند. حوالی ظهر سربازان گرگ صفت اسرائیلی برای بردن جنازه‌ها وارد می‌شوند. آنها روزانه علاوه بر جنازه‌ها چندتایی از بچه‌ها را هم با خود می‌برند.
 پسرها معمولا جلو دخترکان صف می‌کشند که دست کثیف مردان نامحرم، ناموسشان را لمس نکند. اما این حیوانات وحشی پس از چند دقیقه جست و جو تعدادی را انتخاب و با خود می‌برند. 
کسی از پشت درب سوله خبر ندارد. کسی از درد و رنجی که قلب نازنین این کودکان معصوم را جریحه‌دار می‌کند باخبر نیست.
من هم نمی‌دانم. آیا آنها برای آزادی انتخاب می‌شوند؟
یا برای سلاخی و تاراج اعضای بدن؟
یا انجام آزمایشات میکروبی و شیمیایی؟
یا تجاوز؟
و یا...
 
#طوفان‌الاقصی #غزه #لبنان
 
۱۹مهر
 
 
#نبیله اولین و شاید آخرین نوه خانواده‌ی ۱۰ نفره‌ی ماست. خانواده‌ای که این روزها تنها بازماندگانش، من و نبیله‌ایم. دخترک شیرین زبانم در آستانه یکسالگی قرار داشت و تازه زبان گشوده بود. کلمات را آنقدر خوشمزه ادا می‌کرد که دل از همه می‌برد. پدرش همیشه می‌گفت:" شیرین زبانی و دلبری تو ذات همه دختر بچه‌هاست ." 
چند روز قبل از شهادتش می‌گفت:" فقط یک تعلق خاطر دارم که گاه قدم‌هایم را سست می‌کند و آن هم #نبیله است."
آن روز در #بیمارستان_المعمدانی پناه گرفته بودیم که ناجوانمردانه بیمارستان را زیر آتش گرفتند. شدت انفجارها به حدی بود که #نبیله از شدت ترس، بی‌جان در آغوشم رها شد. وحشتزده، جیغ می‌کشیدم. یکی از پزشکان بیمارستان به طرفم دوید و دخترکم را روی زمین دراز کرد. پس از معاینه‌اش گفت: "چیزی نشده. فقط از شدت ترس، دچار شوک شده و کم کم حالش روبه‌راه می‌شود."
 بالای سر دخترک عزیزم، زانو زده، دو ساعت تمام بی‌خیال از هیاهوی بیمارستان، اشک می‌ریختم. دردانه مادر کم کم به حال طبیعی خود برگشت ولی صدایش برای همیشه خاموش شد.😭
 
 
#فلسطین#غزه#لبنان#رژیم‌کودک‌کش 
 
۱۷مهر
 
"هوای گِل‌گرفتن دارم،
برای حلقوم‌هایی که فریادِ حقوقِ بشر
را بازیچه کرده‌اند؛
تا شاید سکوت زیباتر شود..."
 
#فلسطین#غزه#لبنان#حزب‌الله#وعده‌صادق#طوفان‌الاقصی
 
۱۵مهر
 
کودک نوپایم که هر روز از سپیده دم تا غروب،
 در آغوش نگاه من می‌رقصید و دلبری می‌کرد؛
 حالا در کنج اتاق آرام گرفته و نگاه معصومش، بی‌وقفه پاهای مرا دنبال می‌کند.
هنوز زبان نگشوده تا سراغ روزهای پرهیاهویش را بگیرد؛ اگرچه چشمان زیبایش، هر دم فریاد می‌زنند:
کجاست آن بازیگوشیِ دیروز؟ کجاست آن دویدن بی‌پایان؟
و من در سکوت، با لبخندی پر از اشک،
پاسخ همه‌ی این پرسش‌ها را در دل می‌گویم...»
 
#روضه_مکشوفه#غزه#فلسطین#لبنان#رژیم‌کودک‌کش
 
۱۴مهر
 
 
دخترم سعده دوساله است. بسیار باهوش و زیبا. کنجکاوی‌اش گاهی کلافه‌ام می‌کرد. آن روز که اردوگاه نصیرات را بمباران کردند؛ دو چشمان زیبایش را بر اثر ترکش خمپاره‌ها از دست داد. او می‌خواهد مثل قبل شیطنت و کنجکاوی کند ولی به در و دیوار که می‌خورد؛ همانجا نشسته، آنقدر گریه می‌کند و جیغ می‌کشد که دل اهل خانه را کباب کرده است. ما با بی‌تابی‌های سعده، روزی چند بار شهید می‌شویم.😭
طفلی دوساله است. معنای جنگ را درک نمی‌کند.
 
سازمان ملل و ملت‌های مسلمان! چگونه برای کودکان معصوم و زخم‌خورده‌ی این جنگ نابرابر، زخمهایشان را روایت کنیم؟
 
#روضه_مکشوفه
#غزه
#لبنان
#فلسطین
#رژیم‌کودک‌کش
 
۰۸مهر
 
اگرچه قلبم محزون است و چشمانم اشکبار؛
اما اما!
ما رأیتُ الّا جَمیلا!
مگر پایانی زیباتر از شهادت، در این عالم هست؟!
در وصف تو همین بس که توسط قوم لجوجِ پیامبرکُش، آسمانی شدی.
ابر قهرمان عرب، سیدالمقاومه! طنین حماسی صدایت و غرش پیاپیِ کلامت، هرگز و هرگز خاموش نخواهد شد.
 
علمدار مقاومت، کربلایی شدنت مبارک!
 
#شهیدالقدس
#سید_حسن_نصرالله
 
۰۷مهر

چشمان اشکبارم اجازه نوشتن نمی‌دهد...

قلب پاره پاره‌ام، دستانم را بی‌رمق کرده...

خدایا! ما را هم به سید مقاومت ملحق کن.

۰۴مهر
 
 
به نقل از گزارش‌های رسیده؛ جمعی از دزدان پر آوازه کشوری، دله‌دزدها، قاچاقچیان ارز و کالا و... در تجمعی بزرگ گرد هم آمده‌اند تا از حقوق خود دفاع کنند. 
گفته شده؛ در قطعنامه‌ای که برای اتمام تجمعشان آماده کرده‌اند، موارد زیر به چشم می‌خورد:
۱_ از قوه قضاییه، حفاظت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات درخواست داریم که به حقوق انسانی ما احترام گذاشته و از بازداشت‌ کردن‌های وقت و بی‌وقت‌مان دست بردارند.
۲_ از ملت شریف ایران تقاضا داریم نگاهشان به ما را اصلاح کنند؛ ما را فرزندان خود بدانند و درد و رنج نهفته‌ای که ما را به این سمت و سو سوق داده است را ببینند.
۳_از نیروی انتظامی می‌خواهیم؛ از دستگیر کردن ما در ملاء عام، که سبب هتک حرمت‌مان می‌شود، جداً خودداری کنند و در صورت فرارمان، از تعقیب و گریز خیابانی پرهیز کنند و حقوق بشر را درباره ما نادیده نگیرند.
۴_ دولت محترم باید میکروفونی رسمی در اختیار ما قرار داده تا در صورت نیاز، فریاد تظلم‌خواهی خود را به گوش همگان برسانیم.
 
۵_ در پایان از همه نهادهای دولتی و حکومتی می‌خواهیم؛ به جای حاشیه سازی برای ما، مشکل گرانی و تورم را حل کنند.
 
منبع: کی به کی نیوز
 
#اختلاس
#گشت_ارشاد
#حجاب
 
 
۲۴شهریور
 
یه مادربزرگ بلا و نقطه‌زن دارم. یه روز یهویی ازش پرسیدم:" مادرجون، به نظرت درد مردم ما چیه؟"
مکثی کرد و گفت: 
"فقر...
بیکاری...
تورم و گرونی"
پدر بزرگم که در ظاهر مشغول مطالعه بود؛ عینکشو برداشت و جمله‌ای گفت که به نظرم باید قاب گرفت و تو مجلس نصبش کرد.
"دخترم درد مردم، شعاری است که برخی مسئولین برای پیمودن پله‌های ترقی، از آن استفاده می‌کنند."
فهمیدم؛ خدا خوب در و تخته رو جفت و جور کرده. زن و شوهر، جفتشون بلا و نقطه‌زنند.😊