در سپیدهدم تاریخ، قوم سبا در آغوش سرزمینی آرام گرفته بود که چون نگینی از بهشت بر تارک زمین میدرخشید.
در سپیدهدم تاریخ، قوم سبا در آغوش سرزمینی آرام گرفته بود که چون نگینی از بهشت بر تارک زمین میدرخشید.
رویارویی حق و باطل مسئله دیروز نیست. تقابل ایران و آمریکا در عصر جدید، تقابل دو فرهنگِ متفاوت است. به اعتراف دینپژوهان دنیا، انقلاب اسلامی ایران، سرمنشأ بزرگترین تحول فرهنگی در عصر جدید، یعنی؛ عصر بازگشت به معنویت است.
واضح است که استکبار جهانی در این تقابل، منفعل نیست و برای شکست تمدن نوین اسلامی، برجستهترین امتیاز تمدنیِ خود، یعنی؛ "دیکتاتوری اقتصاد" را به میدان میآورد.
پیشتازی غرب در علم و تکنولوژی بر کسی پوشیده نیست اما؛
👈 آیا پیشرفت و تکامل انسان، در گرو رسیدن به همان چیزی است که امروز غرب به آن رسیده است؟!
👈 آیا غرب میتواند ادعا کند؛ آرمانشهرِ افلاطونی را برای انسان غربی محقق کرده است؟!
پای غرب و غربگرایانی که امروز در منجلاب فساد و فحشا، فروپاشی خانواده و جرم و جنایت، دست و پا میزنند، در پاسخ به این سوالات لنگ مانده و نمیتوانند ادعا کنند برای بشر سعادت و خوشبختی به ارمغان آوردهاند. از این روست که برای پنهان نمودن این رسواییِ بزرگ، چارهای جز پناه بردن به بُتِ علم و تکنولوژی ندارند تا سیطره خود بر جهان را حفظ و ملیت و آرمانهای دیگر کشورها را از معنا تهی کنند.
متأسفانه، در این نبرد، نوع انسان، به دلیل گرایش به مادیات، عقل و اندیشهٔ خود را به ظواهر تمدن غرب باخته است. نشان این خودباختگی آن است که غالب اقوام و ملیتها، تحت سیطره تمدن غرب، به فرهنگ اصیل خود پشت کرده و آرمانها و باورهای خود را به فراموشی سپردهاند.
شوربختانه نشانههایی از این خودباختگی را در کشورمان، ایران، نیز مشاهده میکنیم. قشری که چشمان خود را بر روی تمامی دستاوردهای انقلاب اسلامی بسته و انتظاری جز «توسعهٔ اقتصادی» از انقلاب اسلامی ندارند، از این جملهاند.
البته ناگفته نماند که ما با «پیشرفت اقتصادی» مخالف نیستیم اما پیشرفتی که به رفع فقر و کاهش فاصلهٔ طبقاتی منجر شود نه «توسعهی» برخاسته از تفکر لیبرالیستی که ارمغانش جز ثروتمندتر شدن ثروتمندان و فقیرتر شدن اقشار ضعیف جامعه نیست.
پ. ن: برداشتی از کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب
قسمت اول
آن شب سرد پاییزی، من صدای شکسته شدن بلورهای قلب مادرم را شنیدم و غم دنیا بر دلم آوار شد. الان سالها از آن ماجرا میگذرد اما یادآوری خاطرات تلخ و شکنندهاش، بغضی بیانتها را مهمان گلویم میکند.
خانوادة چهارنفرة ما مذهبی نبودند ولی به چارچوبهای خانوادگی و اجتماعی مقید بودند. پدرم تاجری موفق و به اقتضای شغلش، دائم در سفر بود. مادرم تحصیلکرده ولی خانهدار بود. آن زمان من کلاس چهارم دبستان بودم و خواهرم، الناز، پنج سال از من بزرگتر بود.
غروب یک روز پاییزی خرامان از مدرسه به خانه برگشتم؛ فضای خانه مثل همیشه نبود، مادرم بیرمق و بینشاط روی مبل نشسته، به تلویزیون خیره بود اما گویی به انتهای دنیا چشم دوخته بود. سلامم را با لبخندی کم جان پاسخ داد. سکوت سنگین خانه بیتابم میکرد. منتظر رسیدن پدر بودم. همیشه وجودش در خانه، شادی، نشاط، آرامش و آسایش به همراه داشت. بالاخره پدر آمد...
آن شب اما آبستن حوادثی بود که طعم شیرین و دلچسب زندگیمان را برای همیشه، تلخ و گزنده کرد. حوالی ساعت نه شب بود که صدای داد و فریاد پدر و مادرم، ما را پشت درب اتاقشان میخکوب کرد. پدرم فریاد میزد و میگفت: «اصلا به کسی ربط نداره؟ شماره اون لعنتی رو بده تا یادش بدم نباید تو زندگی دیگران دخالت کنه». ناگهان در اتاق باز شد و پدرم با خشم و عصبانیت به سمت آشپزخانه رفت. چشمان ما، بین اتاق و آشپزخانه هاج و واج مانده بود. پدر لیوان آبی سرکشید و از همانجا فریاد زد: «اصلا میتونم. اگه شما از این موضوع ناراحتی، میتونی بری». مادر با چشم گریان وارد سالن شد و گفت: «با وجود دو دختر معصوم خجالت نکشیدی؟ اونی که باید بره من نیستم. بذار این دختره بیحیا رو پیدا کنم...». پدرم مملو از خشم گفت: «شما حق چنین کاری رو نداری... اون دختر بیپناه گناهی نداره. من به خاطر تنهایی و بیپناهیش، سرپرستیش رو به عهده گرفتم».
- «سرپرستی یا هوسبازی؟»
- «هر جور دوست داری فکر کن».
آن شب پدرم با عصبانیت از خانه رفت و تا یک ماه از او خبری نبود؛ حتی جواب تلفنهایمان را هم نمیداد...
﷽
چند روز پیش در یک مهمانی خانوادگی، صحبت از مسائل سیاسی به میان آمد. هر کسی تحلیلی ارائه میداد.
خانم مسنی که در مهمانی حضور داشت، گفت:" سیلاب استان چهارمحال و بختیاری و گلآلود شدن آب بعضی شهرهای این استان در تابستان هم کار سپاه بود."
همه در مقابل ادعایش موضع گرفتند.
پرسیدم:"مدرکی بر این ادعاتون هم دارید؟"
گفت: همون موقع ما در یکی از شهرستانهای شهرکرد به یک عروسی دعوت شده بودیم. من آنجا از مردم استان شنیدم که میگفتند: "سپاه ابرها رو بارور کرده و همین موجب گلآلود شدن آبهای استان شده."
یکی از حاضران گفت: "این روزها اگه از آسمان هم عذاب نازل بشه، عدهای سپاه رو مقصر میدونن!"
من هم بلافاصله گفتم: "اولا همه جای دنیا، ابرها رو بارور میکنن، پس چرا نباید از این دست اتفاقها بیفته؟
ثانیا فصل تابستان، فصل بارورسازی ابرها نیست و به نظرم سپاه هرگز چنین کاری نمیکنه."
پسر جوانی در اثبات ادعای اون خانم مسن گفت:" بنده خدا راست میگه حتی پهپاد سپاه هنگام بارورسازی ابرها حوالی کوهرنگ سقوط میکند و اخبار هم این موضوع را اعلام کرده."
ناباورانه سکوت کرده و به دلیل اینکه استفاده از گوشی رو تو مهمانی درست نمی دونم از کنار ماجرا گذشتم. دیگران هم با پیش آمدن بحثهای جدید، سرگرم موضوع تازهای شدند.
مهمانی تمام شد و به خانه برگشتیم. در اولین فرصت گوشی رو برداشته و جمله "سقوط پهپاد سپاه در کوهرنگ" را سرچ کردم. همه سایتها اعم از داخلی و خارجی و حتی بی بی سی و رادیو فردا تیتر خبر رو زده بودند. با کمال تعجب خبر رو با تمام جزئیاتش از دو سایت داخلی و خارجی خواندم. در حال ناامیدی بودم که یکدفعه توجهم به تاریخ خبر جلب و مشخص شد که این اتفاق در تاریخ ١٤ آذر ١٤٠٠ رخ داده است.
هووووووفی کشیده و مسرورانه گفتم:"
آذر_مرداد، اون کجا و این کجا؟!
امان از جهل مردم!
امان از شایعات پوچ و بی اساس!"
فورا از صفحه اول سایتهای ایسنا، بیبیسی و رادیو فردا اسکرین شات گرفته و برای اکثر کسانی که در مهمانی حضور داشتند ارسال کردم.
﷽
تاریخی که رفتن عبیداللهبنعباس، فرمانده ارشد لشکر حسنبنعلی «علیهماالسلام»، را به چشم دیده است؛ برای فرار نویسنده و بلاگر یا کشف حجاب بازیگری ورق سیاه نمیکند.
﷽
زورگیر، زورگیره!
میخواد تو اتوبان نیایش و با زور اسلحه باشه...،
یا تو ایام منتهی به اربعین، تو جادههای منتهی به مرز عراق و با پوشش راننده.
البته از جنس سودجوش!
👈 یادمون باشه وقتی قیامت فراموش بشه، ناهنجاریهای اخلاقی تو جامعه رایج میشه!
﷽
در حال عبور از باغ راه اِرَم بودم که پوشش نامناسب دو خانم جوان توجهم را جلب کرد. آنها کنار پلههای پاساژ الغدیر نشسته و مشغول گپ زدن بودند. با فاصله کمی از آنها، دو پسر جوان به تماشای این عروسکهای بزک کرده نشسته بودند. جلو رفتم و گفتم: "لطفاً پوشش خودتونو درست کنید."
بعد از تذکری ساده به راهم ادامه دادم که یکی از آنها صدایم زد و گفت: "ببخشید خانم، کمی صبر کنید."
به سمتشان برگشتم و گفتم: "بفرمایید در خدمتم."
یکی از آنها گفت: "شما چکارهاید؟"
پاسخ دادم؛ یه آمر.
گفت: "مگه پیامبری که به ما میگی چکار کنیم و یا نکنیم."
گفتم: "امر به معروف صرفا وظیفه پیامبر نیست، هر انسانی موظفه نسبت به منکراتی که میبینه، تذکر بده. "
با لحن تندی گفت: "خب منم الان به شما میگم: کشف حجاب کنید، این چادری که به خودتون پیچوندین چیه، حال آدم رو بد میکنه؟"
به آرامی گفتم: "مگه شما خدایی که حکم جدید صادر میکنی؟"
پاسخ داد: "ببین این محدوده حریم خصوصی من و دوستمه. شما حق نداری به حریم خصوصی ما تجاوز کنی!"
به آنها گفتم: " جامعه حریم عمومیه نه حریم خصوصی. حریم خصوصی داخل خونه است و اونجا هم هر کاری کنی کسی متعرض شما نمیشه."
او که هر لحظه عصبانی تر میشد یکدفعه صدایش را بلند کرد و برای جلب توجه اطرافیان بر سرم فریاد کشید و گفت: "اگه شما چادریها نبودین، ایران گلستان میشد."
در حالی که از شیوه برخوردش به شدت شوکه شده بودم و کمی هم از بیآبرویی درآوردن ترسیده بودم، بیخیال شده و رفتم.
فقط جای تعجب است که اگر آن روز من بر سر زنان بدحجاب فریاد کشیده بودم، این روزها فیلمِ برخوردِ تند من در فضای مجازی دست به دست میشد و خودی و غیر خودی، رفتارم را قضاوت و محکوم میکرد ولی نمیدانم چرا وقتی قصه برعکس میشود؛ نه دوربینی است نه...