راهزنی که متحول شد
راهزن
مرحوم شیخ کلینی در اصول کافی از امام سجاد(ع) روایت می کند که فرمود: "مردی با خانواده اش به سفر دریایی رفتند. در راه کشتی آنها شکست و جز زنِ آن مرد بقیه در دریا غرق شدند. آن زن بر تخته پاره ای نشست و خود را به جزیره ای رسانید. در آن جزیره راهزنی بود که از هیچ گناهی باک نداشت. ناگاه چشم مرد راهزن به آن زن افتاد که بالای سرش ایستاده بود. سرش را به سوی آن زن بلند کرده و گفت؛ انسان هستی یا جنّی؟
زن گفت: انسانم.
راهزن سخنی نگفت و برخاست تا... نیت شومش را عملی کند، اما دید که زن پریشان شده و می لرزد.
راهزن گفت: چرا پریشان و مضطربی؟
زن در حالی که با دست خود به سوی آسمان اشاره می کرد، پاسخ داد؛ از او می ترسم.
راهزن گفت: آیا تا به حال مرتکب این عمل نشده ای؟
زن گفت: به عزت خدا سوگند! نه.
راهزن وقتی حال زن رو دید، گفت؛ تو که تاکنون چنین کاری نکرده ای و این گونه می ترسی، به خدا من از تو بر چنین ترس و واهمه ای سزاوارترم. راهزن این سخن را گفت و تصمیم گرفت که توبه کند و به سوی خانه اش به راه افتاد. در راه به راهبی برخورد و با یکدیگر همراه شدند. هوا گرم بود و آفتاب داغ بر سر آن دو می تابید.
راهب به راهزن گفت: خدای را بخوان تا لکه ابری برای سایبانی ما بفرستد که آفتاب داغ ما را نسوزاند.
راهزن گفت: من کار خوبی از خودم نزد خدا سراغ ندارم که به خاطر آن جرات کنم و چیزی از او درخواست کنم!
راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو. راهزن پذیرفت و بدین ترتیب راهب دعا کرد و او آمین گفت. طولی نکشید که ابری آمد و بر سر آن دو سایه انداخت و آنها در زیر سایه آن ابر می رفتند. بعد از مدتی به یک دوراهی رسیدند، راهزن از راهی رفت و راهب از راه دیگر. راهب متوجه شد که ابر بر بالای سر جوان راهزن است. به او گفت: تو از من بهتری و دعای من به سبب آمین تو اجابت شد. اکنون بگو داستانت چیست؟
راهزن داستان خود و آن زن را برای راهب نقل کرد.
راهب گفت: چون ترس خدا تو را گرفت، گناهان گذشته ات آمرزیده شده است. اکنون مواظب کارهای آینده خود باش.
📘کیفر گناه، رسولی محلاتی، ص ٤٠_٤١، با اندکی تغییر