توطئه هَرشی
آیا از توطئهٔ هَرْشیٰ ماجرای بحثبرانگیزِ ترورِ ناکامِ پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآله بعد از غدیر خم توسط نزدیکترین افرادِ سرشناسِ حکومت نبوی، خبر دارید؟!!!
پیامبر اکرم سه روز پس از غدیر، یعنی شب بیست و دوم ذیالحجّة به سمت مدینه حرکت کردند. منافقین که آمدن پیامبر اکرم را به مدینه برای خود خطرناک میدانستند و میترسیدند که مبادا آن حضرت پیام غدیر را در مدینه بازگو کند و راه را بر آنان ببندد، تصمیم گرفتند پیامبر خدا را قبل از رسیدن به مدینه به قتل برسانند تا به خیال خود امامت و خلافت را از مسیر خود منحرف سازند.
به همین علت در کوههای «هرشیٰ»، بین راه مکه و مدینه پنهان شده و در مسیری که باید شتر پیامبر از آنجا عبور میکرد و دارای پرتگاهی بود قرار گرفتند تا در فرصت مناسب نقشۀ شوم خود را با رم دادن مرکب پیامبر و یا حمله به آن حضرت پیاده کنند.
جبرئیل علیه السلام نازل شد و به پیامبر عرض کرد: چهارده نفر در گردنۀ هرشیٰ کمین کردهاند تا شتر شما را رم بدهند. پیامبر اکرم عدّهای از نزدیکان را خبر کرده و تدابیر امنیتی را اعمال نمودند.
حذیفة بن یمانی یکی از یاران حضرت مهار شتر را در دست گرفته و به پیش میرفت. هنگامی که به گردنههای کوه هرشیٰ رسیدند، منافقین سعی کردند با پرتاب سنگ شتر پیامبر را رم بدهند که پیامبر اکرم نهیب زدند و فرمودند: آرام باش بر تو چیزی نیست. از این رو مرکب آرام گرفت و به راه خود ادامه داد.
آنگاه عمّار و حذیفه شمشیرهای خود را کشیده، به دنبال منافقین رفتند و آنان با مشاهدۀ این شرائط پا به فرار گذاشتند امّا در آسمان رعد و برقی زده شد و چهرۀ آنها معلوم گشت و توسط همراهان حضرت شناسایی شدند و حضرت نیز همۀ آنها را دیدند و شناختند .
وقتی پیامبر اکرم وارد مدینه شد و به نماز ایستاد منافقین آمدند و در صفهای نماز جای گرفتند حضرت پس از نماز رو به نمازگزاران نموده، فرمودند: به خدا قسم شما را میشناسم و میتوانم از بین جمعیّت شما را بیرون کشیده گردن بزنم! امّا میترسم آیندگان بر من عیب بگیرند که پیامبر اسلام وقتی کارش سر و سامان پیدا کرد اطرافیان خود را گردن زد!! در نتیجه منافقین رسوا و توطئۀ آنها خنثی گردید.
از آن پس اصحاب ،حُذیفه را منافق شناس میدانستند، و اگر در نماز میت هریک از صحابه که شرکت نمی کرد مردم می فهمیدند که او جزء منافقینی بوده که قصد ترور پیامبر را داشته.
منبع: کانال ایتایی ستاد غدیریه، به نقل از احتجاج طبرسی ج 1 ص 59.
خیلی خوب بود. تا حالا نشنیده بودم...