بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات

پیاده روی عرفانی

دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۵ ب.ظ

 

 

کاروان بعد از دو ساعت حرکت در جاده های پر پیچ و خم، سرانجام به مقصد رسید. با بلند شدن صدای بیسیم، مسئول اتوبوس، آقای حسینی کش و قوسی به بدنش داد و رو به مسافران کرد و گفت: اینجا یک ربع توقف می کنیم کسانی که وضو ندارند، وضو بگیرند و منتظر بمانند.

بعد از پیاده شدن،  تابلویی خودنمایی میکرد: "اینجا قدمگاه شهداست، با وضو وارد شوید." جمعیت زیادی در حال رفت و آمد بودند و نوای آهنگران با زمینه ای از تیر و ترکش در سرتاسر مسیر حال و هوای خاصی ایجاد کرده بود.

بالاخره انتظار به سر آمد و مسئول اتوبوسمان، آقای حسینی دستور حرکت داد.

 کاروانیان با گذشتن از دروازه، مثل دیگر زائران به رسم ادب، کفش های خود را درآورده و پا برهنه به راه افتادند. در همان ابتدای مسیر بسیجی نوجوانی با دود اسفند و کندر و دیگری با شربت خنک جنوبی از ما استقبال کرد.

افزون بر نوای آهنگران، حالا مداح کاروان هم شروع به خواندن کرد و مرد و زن با او همنوایی کردند.

 تابلو نوشته های معرفتی در چند قدمی جاده با انسان حرف می زدند و گاه تلنگر. رملها هم نوحه سرایی می کردند فقط کافی بود چشم دلت باز شود.

حس پرواز داشتم. دلم می خواست از کاروان جدا شده و با شهدا هم قدم شوم، اما افزون بر سیم خاردارهایی که در اطراف مسیر بود، سیم خاردارهای نفس هم این اجازه را نمی داد که آزادانه سر به بیابان بلا بگذاری.

غرق افکار خود شده بودم. خدایا در این مسیر چه اتفاقی افتاده که حال دل انسان اینگونه متلاطم می شود؟

علت این حس دل انگیز چیست؟

چرا قلبم در سینه سنگینی می کند؟

چرا اینجا دنیا برایم کم رنگ می شود؟

چرا خداحافظی با این خاکها و رملها برایم سخت ترین جدایی دنیاست؟

چرا و چراهای ...

چنان غرق در افکار خود بودم که متوجه رسیدنمان نشدم. صدای آقای حسینی بود که افکارم را پاره کرد و نوید رسیدن به گودال قتلگاه را داد اما نه قتلگاه کربلا، قتلگاه فکه و قصه پر دردش.

اینجا همانجاست که زمین گیر می شوی و نام فکه با جانت عجین می شود.

اینک سه سال از آن پیاده روی می گذرد و یادآوری خاطراتش قلبم را مملو از لذتی وصف ناپذیر می کند.

 و من اینک اگرچه طعم شیرین پیاده روی اربعین را نچشیده ام ولی درد فراق زائران اربعین را به خوبی می فهمم و حس لطیف مداح اهل بیت که شکوه کنان، چنین می خواند:

این روزا عطر اقاقیا رو می خوام

تلخی چای عراقی رو می خوام

گریه تو صحن ساقی رو می خوام...

خدایا این پیاده روی های عرفانی رو از ما نگیر...

✍️بارقه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی