وقتی قفل شود نگاه دختری، به رگهای بریده...
رقیه جان! نازدانه حسین >>ع<<
دستان تو برای در آغوش کشیدن آن همه درد، کوچک بود.
و پر کشیدنت، از همه دردناکتر.
کاش مثل برادران و پدر،
مثل عمو و عموزادگان،
خود به استقبال مرگ میرفتی.
یا چون اصغر ششماهه،
درکی از تیر و نیزه نداشتی،
آه...!
دختری سه ساله...،
پس از روزها فراق و دلتنگی...،
روزهایی پر از درد و رنج و شکنجه...،
چگونه جان نسپارد، دختر...؟!
چگونه از طپش نیفتد، قلب...؟!
چگونه تهی نکند، قالب...؟؛
وقتی قفل شود نگاه دختری، به رگهای بریده و...،
سر بیپیکر پدر؟!
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یٰا بِنْتُالْحُسَیْنِ، اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الشًهِیٖدَةْ
آه از این غم.
فغان از این مصیبت.
اینکه از داغ این نازدانه نمرده ایم، جای بسی تعجب است!!
لعنت الله علی القوم الظالمین..