بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات

خرده روایتهای مادرانه از فلسطین

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ب.ظ
 
 
#نبیله اولین و شاید آخرین نوه خانواده‌ی ۱۰ نفره‌ی ماست. خانواده‌ای که این روزها تنها بازماندگانش، من و نبیله‌ایم. دخترک شیرین زبانم در آستانه یکسالگی قرار داشت و تازه زبان گشوده بود. کلمات را آنقدر خوشمزه ادا می‌کرد که دل از همه می‌برد. پدرش همیشه می‌گفت:" شیرین زبانی و دلبری تو ذات همه دختر بچه‌هاست ." 
چند روز قبل از شهادتش می‌گفت:" فقط یک تعلق خاطر دارم که گاه قدم‌هایم را سست می‌کند و آن هم #نبیله است."
آن روز در #بیمارستان_المعمدانی پناه گرفته بودیم که ناجوانمردانه بیمارستان را زیر آتش گرفتند. شدت انفجارها به حدی بود که #نبیله از شدت ترس، بی‌جان در آغوشم رها شد. وحشتزده، جیغ می‌کشیدم. یکی از پزشکان بیمارستان به طرفم دوید و دخترکم را روی زمین دراز کرد. پس از معاینه‌اش گفت: "چیزی نشده. فقط از شدت ترس، دچار شوک شده و کم کم حالش روبه‌راه می‌شود."
 بالای سر دخترک عزیزم، زانو زده، دو ساعت تمام بی‌خیال از هیاهوی بیمارستان، اشک می‌ریختم. دردانه مادر کم کم به حال طبیعی خود برگشت ولی صدایش برای همیشه خاموش شد.😭
 
 
#فلسطین#غزه#لبنان#رژیم‌کودک‌کش 
 
۰۳/۰۷/۱۹

نظرات  (۱)

۲۱ مهر ۰۳ ، ۰۷:۰۷ حاج‌خانوم ⠀

یاد یه فیلم از غزه افتادم. از یه کودک فلسطینی پرسیده بودند: دوست داری وقتی بزرگ شی، چیکاره بشی؟

جواب داد: ما توی فلسطین بزرگ نمی‌شیم، می‌میریم. :(

پاسخ:
آخییییی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی