چون رنگ ناامنی ندیدی
شنیدی دخترکان افغان را تکهتکه کردند؟!
...
تو بگو دختر خودت...؛
چگونه میشدی اگر دخترت را،
با صد امید و ناز،
روانه مدرسه میکردی،
و کفش و لباس خونینش، به خانه برمیگشت؟!
یا خبر تکهتکه شدنش را میشنیدی؟!
و کودکان بیپناه یمن نیز،
و فلسطین...،
نه...،
تو نمیتوانی...،
تو نمیتوانی خود را جای پدر و مادر آن کودک مظلوم یمن،
یا دخترک قطعهقطعه شدهٔ افغان بگذاری!
نمیتوانی...،
چون رنگ ناامنی ندیدی.
و طعم ظلم و غارت و کشتار، نچشیدی.
نمیتوانی...،
چون که سرزمینت، بیشهٔ شیران است.
...
آری...!
در سرزمین تو،
آنکه صدپاره میشود، حاجقاسم است...
آنکه از آبرو مایه میگذارد، حاجزاده،
آنکه سر میدهد، حججی،
آنکه تدبیر میکند، رهبرت،
آنکه دلخون است، بسیج،
آنکه بیدار است، سپاه
و مرزبان میهنت، ارتش
و من ...،
برای دو کس میسوزم؛
یکی بیپناهان افغان و یمن،
که نه قاسم دارند و نه محسن و صیاد
نه سپاه، نه ارتش، نه بسیج،
و نه سرباز گمنام وطن.
و دگر...،
«مردان میدان وطن»؛
همانان که جان دادند و آبرو،
و کس ندانست چه کردند؟!
نه ندانست،
که بیشرمانه برخی،
بر دلیر مردان میدان تاختند؛
تا نام ننگینشان بماند؛
که آنهم نشد...
و نماند.
نویسنده: حجت الاسلام محمد مهدی صفایی(مدیر گروه فقه و اندیشه رادیو معارف)