بارقه

روزنه ای به سوی نور

بارقه

روزنه ای به سوی نور

آخرین نظرات

حرمسرای رامین

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۵ ق.ظ

 

 حرمسرای رامین

 دوره کارشناسی در دانشگاه محلات، بودم. خوابگاهمان از دانشگاه فاصله زیادی داشت و هر روز باید این مسیر طولانی را برای رفتن به دانشگاه طی می‌کردیم. در کنار بچه‌های خوابگاه، دوران خوشی داشتیم. انصافا دوستان خوبی بودند اگر چه گاه شیطنت‌هایی داشتند که با باورهای دینی من ناسازگار بود. رامین یکی از آنها بود. ناگفته نماند که رامین نام مستعاری است که بنا به دلایلی من برایش انتخاب کردم.

او پسری پر شور و شر، مهربان و شوخ طبع بود. به قول خودش هر جایی که قدم می‌گذاشت، شماره موبایلی به او پیشکش می‌شد و او هم دست رد به سینه هیچ کس نمی‌زد. طفلی آن دخترها که خود را شیرین و رامین را فرهاد تخیل می‌کردند!

یکی از تفریحات جذاب ما در خوابگاه، بازی شطرنج بود. اکثر بچه‌ها هم عشق شطرنج بودند از جمله آقا رامین.

یک شب هنگام بازی، یکی از شیرین‌های خیالی دلتنگ فرهادش می‌شود و فرهاد هم که غرق شطرنج بود، گوشی خود را به طرف یکی از بچه‌ها گرفت که روی تخت لم داده بود و بازی را تماشا می‌کرد و گفت: بیا چند دقیقه‌ای با این دختر خانم چت کن تا بازی‌ام تمام شود. اسمش... است. فقط مراقب باش سوتی ندهی.

 چشمان همه از تعجب گرد شد اما وقتی گوشی در هوا چرخید، خنده‌ی مشمئز کننده بچه‌ها فضای اتاق را پر کرد. آن لحظه واقعا دلم برای آن دختر طفلی سوخت ولی خب کاری هم از دستم بر نمی‌آمد. غم سراسر وجودم را به کوره‌ای از آتش تبدیل کرد و به ناچار سکوت کردم. سکوتی مرگبار برای نوامیسی که ناآگاهانه اسیر و گرفتار هوسبازی‌های مجازی می‌شوند. سکوتی مرگبار برای جوانانی که مسیر آرامش روحی خود را در سواحل هوا و هوس جست‌وجو می‌کنند.

روزها گذشت و رامین به دلایل نامعلومی از داشتن این همه شیرین کلافه شد. اینکه حجم بالای درسها یا تنوع‌طلبی رامین و یا تحول روحی سبب این تغییر شد، برای من هرگز مشخص نشد.

رامین در نهایت دست به یک ابتکار عجیب و غریب زد تا برای همیشه از شر این دخترکهای بیچاره خلاص شود.

 به دنبال تصمیم حیرت‌انگیزش، گروهی در تلگرام ایجاد کرد و اسم گروه را  حرمسرای رامین گذاشت. او تک تک دختران را به گروه دعوت کرد.

دخترکان بیچاره وقتی وارد گروه می‌شدند و به اصل قصه پی می‌بردند که فرهاد خیالی‌شان توهمی بیش نبوده، با فحش و ناسزا گروهش را ترک می‌کردند.

✍️بارقه

پ. ن. این ماجرا واقعی است و برادر دانشجویی که البته از محارم بنده است برایم تعریف کرده.

 

نظرات  (۴)

سلام 

متن جالبی بود و تاثیرگذار.

ای کاش دختران معصوم کشورمون قدری فکر می‌کردن تا در دام افراد هوس‌بازی که نقاب‌های خوش آب‌ورنگ به چهره می‌زنن و واژه عشق رو لکه‌دار می‌کنن، گرفتار نشن.

پاسخ:
سلام بر شما
ممنون از نظر ارزشمند شما.

سلام.

ممنونم.

این نشانگر تعهد و شخصیت ارزشمند شماست.

لطف فرمودید. سپاسگزارم.

پاسخ:
خواهش می کنم. 
نظر لطف شماست.

سلام.

شخصاً معتقدم که از اسامی مثبت که ریشه در تاریخ تشیع دارند، برای سوژه های داستانی و هنری که نقش منفی دارند استفاده نکنم.

پاسخ:
بله فرمایش شما کاملا درسته. 
جالب اینجاست که اسم طرف اسم یکی از ائمه اطهار علیهم السلام بود و بنده به عنوان نویسنده این اسم رو براش انتخاب کردم دیگه اصلا به تقدس اسم میثم هم توجهی نکردم فلذا بنا به فرمایش جنابعالی اسم را تغییر میدم.
ممنون از راهنمایی شما. هر جای وبلاگ عیب و ایرادی دیدین حتما یادآوری کنید به هر حال من تازه کارم و عیب و ایراد زیاد دارم.

سلام.

پست متفاوتی بود در این وبلاگ.

ولی من اگر جای جناب راوی بودم به جای میثم، اسم دیگری را برای اون هم خوابگاهی پر شیطتت انتخاب می کردم. :)

پاسخ:
سلام بر شما.
ببخشید میشه لطفا دلیلش رو بفرمایید؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی